#اردیبهشتی های عزیز زادروزتان مبارک
لحظه هایتان پر از خوش خبری
دلتان پر از #شادی
زندگیتات زیبا و در پناه #خدا
#تولدتان_مبارک💚❤️
در سال های دهه هشتاد یکی از سرگرمی های مورد علاقه اش حل جدول ✍ بود. به ویژه زمانی که عید نوروز 🌸 و تعطیلات تابستان 🍀 می شد خرید جدول در اولویت هایش بود. 🌺
در یکی از این سال ها در دل روزهای تابستان 🌝 که به گمان مرداد ماه بود، تصمیم گرفت که برود و جدولی بخرد و روزهایش را بگذراند. آن روز چادرش را شسته بود و پس از آن که لباس هایش را پوشید چادر را از روی بند لباس گرفت و پیاده به سمت مرکز شهر، که مسیر زیاد طولانی ام هم نبود رفت.
دکه روزنامه فروشی معروف شهرشان، در ابتدای «بلوار پیروزی» این شهر؛ که معروف به «بلوار شمالی» است قرار داشت. اطراف دکه به نسبت شلوغ بود، نگاهی به روزنامه ها و مجله هایی که بر اطراف این دکه بر روی طناب های کوچک آویزان شده بود و بعضی با گیره لباس وصل بودند انداخت، تا جلوی پیشخوان دکه خلوت شود و مجله جدول انتخاب شده را آنجا ببرد و حساب کند. 💰💰💰
در این زمان که مشغول سوال و جواب برای قیمت مجله بود و آرنجش را روی پیشخوان دکه گذاشته بود دید که آرنجش را انگار چیزی به صورتی که گاز بگیرد فشار داد 🤔 نگاهی انداخت به دستش اما خبری از چیزی که او را گزیده باشد یا چیزی به لباسش باشد، نبود. 😮
به هر حال پول مجله را داد و مثل همیشه قند در دلش آب شده بود که قرار است بنشیند و جدول حل کند. 😬
خیابان ها، در آن روز تابستانی در اوایل ساعتی 🕕 که مردم برای فعالیت روزمره عصرگاهی بیرون می آمدند چندان شلوغ نبود و مسیری که میخواست به خانه برود، می دانست تاکسی 🚙 به سادگی گیرش نمی آید دوباره ترجیح داد که همان مسیر را پیاده و با ذوقی که داشت به خانه برگردد.
هنوز چند قدمی از دکه روزنامه فروشی، نگذشته بود؛ که صدای خانمی را میشنید که پشت سرش خانمی، خانمی! صدا می¬زند. توجهش به این صدا جلب شد گویا او را صدا میزد برگشت دید خانم مانتویی با لحن مودبانه و هر چند کمی خجالت در چهره می گوید: ببخشید خانم یک گیره به چادرتون هست.
نگاهی انداخت دید بله، گیره لباسی به چادرش چسبیده وقتی رنگ گیره که آبی رنگ بود و در اثر آفتاب کم رنگ شده بود دید، فهمید چه به روزش آمده است 😰😖 و آن گاز گرفتگی 😖 دستش، جلوی دکه روزنامه فروشی به چه علت بود.
در صدم ثانیه گیره را از چادرش جدا کرد و چون از این موضوع خجالت کشیده بود که گیره ای به لباسش است آن را در همانجا روی زمین انداخت.
در مسیر، تا خانه 🏨 در ذهنش هم خجالت می کشید و هم از این اتفاق خنده اش می گرفت. 😆😉 بعد از مدت ها خاطره را برای اطرافیانش که دلش میخواست آنها را بخنداند تعریف میکرد؛ اما این ماجرا برایش چنان خنده دار بود که در اولین دفعاتی که این خاطره را بازگو می کرد خنده قدرت تعریف کردن را از او می گرفت و او از خنده بال بال میزد 😂😂😂
روزهای اوج کرونا و قرنطینه هاش 😷 بود ولی در کوچه ما در آن روزها اصلا برای بچه ها کرونا معنا نداشت. گاهی نزدیک به یک تیم فوتبال ⚽ پسران کوچه 🏃 که حدود سن 8 تا 12 سال را داشتند دور هم جمع می شدند و زیر توپ شوت میزدند و نه ماسکی میزدند و نه پروتکل ها را رعایت می کردند 😃 و حتی گاهی اوقات مادرانشان هم می آمدند و بر روی جدول های کوچه می نشستند و فرزندانشان را تماشا می کردند. شاید هم حق داشتند چون هیچ کس اجازه رفتن به جایی را نداشت و فقط تفریحشان همین کوچه بود.
آشپزخانه ما هم پنجره ای دارد که رو به کوچه است و چون در سطح پایین قرار دارد گاهی صحنه هایی خوب یا بد رصد میکنم به ویژه اینکه ظرفشویی رو به همین پنجره هست و در ساعاتی از روز که آشپزی میکنم رفت و آمد افراد را هم نگاه میکنم ….
یک روز در همین روزهای کرونا مرد میانسالی را دیدم که روی موتور نشسته و منتظر است. ایشان را گهگاهی میبینم که گمان میکنم برای فرزندش که در ساختمان روبرویمان است به کوچه ما رفت و آمد میکند. کلاه سبز رنگ بافتنی آن مرد را میدیدم اما آن روز چون در کنار دیوار ساختمان ما روی موتور نشسته بود دیگر نمیتوانستم کل صحنه را ببینم.
ناگهان دیدم که این مرد که ماسک هم بر چهره داشت؛ دارد با تشر زدن صحبت میکند. برایم جلب توجه کرد و روی انگشتان پا ایستادم تا اصل ماجرا بدونم چیه؟ دیدم از موتور پیاده شد و با حالت عصبانیت به آن طرف کوچه می رود و بچه ها که داشتند پای درختان روی زمین به خاک ها دست میزدند از این کار نهی میکرد و آنها را پراکنده کرد. لبخندی همراه تعجب بر لبانم نشست و هر زمان این ماجرا در ذهنم تداعی میشود باز خنده ام میگیرد. اما برام جالب بود که در آن روزهای حساس، این آقا بر خود لازم دانست که بچه ها را بخاطر مسائل بهداشتی از این کار پرهیز دهد.
اما این روزها در همین کوچه در کنج دیوار یکی از ساختمان های 🏨 روبرویی پسران جوانی جمع میشوند و سیگار بر لب می گذارند و البته اگر همین سیگار باشد. روزی دیدم خانم جوانی آمد و دقایقی در یک روز سرد زمستانی روی پا ایستاد و پسری آمد و اینها در کنج همین دیوار نشستند و پسر سیگار کشید و دختر هم …. . بعد ظرف میوه ای هم خانم جوان آورده بود که خوردند و …. ..
هدفم از طرح این خاطرات این بود که کاش همه ما نسبت به مسائل زندگیمان «کلکمْ راعٍ وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ» بودیم. اما متاسفانه مردم جامعه نسبت به حوادث اطرافشان بی تفاوت هستند و حتی گاهی ترس از گفتن دارند چون می ترسند نزاع شود و ….
من خودم بر حسب وظیفه یکبار به مدیر یکی از کانال های شبکه های اجتماعی شهرمان پیام دادم و درخواست کردم از مسئولین نسبت به این اجتماع در کوچه پس کوچه های شهر عکس العمل نشان دهند
اما کاش همه ما مانند این مرد میانسال خاطره ما، در همه مسائل زندگی دغدغه داشتیم.
#برای_طلبه_نوشت
سال97 مربی طرح امیدان یکی از مدارس شهرمون بودم. از طرف مسئولین این طرح مدارسی که مربی امیدان داشتند در ضیافت افطاری روزه اولی ها دعوت شدند و مربی های طرح امیدان هم دعوت بودند.
برادرزاده ام هم دانش آموز ✍ همین مدرسه ای🏡 بود که من در آنجا مربی اش بودم. برای افطار با ماشین پدرم، من و برادزاده ام به زینبیه مشهور شهرمون که مراسم افطاری 🌭 🍟 🍲 آنجا بود رفتیم. نزدیک های مقصد که شد، من دختران هم سن و سال برادرزاده ام رو دیدم که داشتند به سمت زینبیه میرفتند. ناگهان من به برادرزاده ام گفتم این بچه ها هم دارند میان مراسما. یکدفعه برای اینکه اهمیت این مراسم رو برای ما جلوه بده. با لحن خاصی و البته بچگونش گفت: آره، الان همه بچه ها از کشور دامغان** اونجان. 😂 😂 😂 من هم که از اونجایی که عمه ای 😬 هستم فدایی 😍 برادرزاده هام هستن با کلی ذوق و خنده بغلش کردم. 😘 😘 😘
بعد این ماجرا مدتی سوژه ما بود. و برادرزاده ام هم با لحن خاصی میگفت اع. 😆
دیروز ازش اجازه گرفتم که این خاطره رو براتون بنویسم. اولش گفت نه. گفتم اونجایی که مینویسم کسی نمیشناستت و اینکه میخوایم باعث بشیم افرادی بخندن و عید هم هست و ممکنه کن در مسابقه برنده بشم 😝
گفت باشه. 😉 😉 😉
#اولین_روزه
🔰 با قدمتی بیش از 500 سال، در روز 27 ماه رمضان برگزار میشود؛
🛑🪡 آیین سنتی و کهن کیسه دوزان در مسجد تاریخانه دامغان
فردا قدیمی ترین مسجد ایران بار دیگر میزبان زنان و دختران این شهر در آئین 500 ساله کیسه دوزان خواهد بود.
✓ دوخت کیسه مراد همراه با ذکر سلام و صلوات و در فاصله بین نماز ظهر و عصر انجام میشود و عدهای نیز این کیسه را به نیت باروری، بختگشایی، برکت مال و دارایی میدوزند.
زنان دامغانی پس از انداختن پول به داخل کیسه تا سال بعد آن پول را خرج نمیکنند و پس از برگزاری مراسم سال جدید، از پول داخل کیسه استفاده میکنند.
🖌 روابط عمومی اداره میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی شهرستان دامغان