خاطرات شنیدنی
?#خاطرات_شنیدنی
دوستی میگفت :
درسال 62 طی سفری که به بوشهر داشتیم
و در برگشت دو سه روزی هم در شیراز بودیم…
به حافظیه رفتیم.
پس از زیارت و اهدای فاتحه، پیرمردی که روی پلهها نشسته و با دیوانی که در دست داشت برای مشتاقان خواجه در قبال 50 ریال فال میگرفت، نظرم را بخود جلب کرد…
صبر کردم سرش خلوت که شد اجازه خواستم در کنارش نشستم و از او خواستم اگر اشکالی ندارد از خودش و خاطراتش برایم تعریف کند…
دلم میخواهد یکی از شیرینترین و بیاد ماندنیترین خاطراتت را برایم بازگو کنی…
گفت واللّه خاطره که زیاد دارم
? ولی یک روز عصر شش تا دختر دانشجوی دانشگاه شیراز پس از زیارت مقبره حافظ پیش من آمدند و گفتند:
حاج آقا برای ما «هر شش نفر» یک فال بگیر
گفتم یکی یکی نیت کنید تا بگیرم.
گفتند نه نیت کردیم شما یک فال بگیرید خوب است،
من پیش خودم گفتم شاید پول کافی ندارند گفتم:
آخر نمیشود، اگر پول هم ندهید من برای هر کدام شما یک فال را میگیرم.
آنها قدری پچ پچ کردند باز اصرار کردند که نه شما فقط یک فال به نیت همه ما بگیرید ممنون میشویم.?
من بناچار قبول کردم و شروع کردم بخواندن این غزل؛
من دوستدار روی خوش و موی دلکشم
مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم
وقتی بیت هفتم را خواندم صدای خنده آنها فضای حافظیه را پرکرد، وقتی علت خنده را از آنها سؤال کردم یکی از دخترها گفتند:
حاج آقا راستش را بخواهی ما با هم قرار گذاشتیم که بدانیم اگر حافظ الآن زنده بود با کدام یک از ما ازدواج میکرد…؟!!!
وقتی این بیت غزل را خواندی خوشحال شدیم که حافظ نه تنها خوش مشرب، بلکه ماشاالله خوش اشتها هم بوده اند
که خواهان هر شش نفر ما بود…??
آنها بجای 50 ریال بمن 500 ریال دادند و با شوخی و خنده از حافظیه دور شدند….!!!??
و بیت هفتم چنین بود:?
شهری است پر کرشمه و حوران ز شش جهت
چیزیم نیست «دستم تهیست» ورنه خریدار هر ششم
?????