گدای زرنگ و باهوش
#حکایت #گدای_زرنگ_و_باهوش
فردى هــر روز در بــازار گــدایی میکرد و مــردم او را دست می انداختند . دو ســکه به او نشـان میدادند که یکی شان طلا بــود و دیگری از نقره اما او همیشه سکه #نقره را انتخاب میکرد
داستــان در تمــام منطقـه پخش شــد . هــر روز گروهی زن و مــرد به دیدن ایـن گدا می آمدند و دو سکه طلا بـه او نشــان میدادنـد و او همیشـه نقره را #انتخاب میکـرد ، مـردم هــم او را دست می انداختند و به حماقت او می خندیدند
تا اینکه مـردی مهربان از راه رسیـد و از اینکه او را آن طور دست می انداختند ، ناراحت شــد. او را به گوشه ای دنج از #میدان کشید و گفت
هر وقت دو سکه به تو نشان دادند ، تو سکه طلا را بردار ، ایــن طوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند
#گدا پاسخ داد ظاهرا حق با شمــاست ، امـا اگر سکه طلا را بردارم ، دیگر مردم به مــن پول نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم! شما نمیدانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده ام
لطف کنید مطالب را با لینک کانال نکته های ناب منتشر کنید . #پیشنهـاد_عضویتــ ⇩
@noktehayenabekotah
━━━━━━━━━━━