دغدغه های من
روزهای اوج کرونا و قرنطینه هاش 😷 بود ولی در کوچه ما در آن روزها اصلا برای بچه ها کرونا معنا نداشت. گاهی نزدیک به یک تیم فوتبال ⚽ پسران کوچه 🏃 که حدود سن 8 تا 12 سال را داشتند دور هم جمع می شدند و زیر توپ شوت میزدند و نه ماسکی میزدند و نه پروتکل ها را رعایت می کردند 😃 و حتی گاهی اوقات مادرانشان هم می آمدند و بر روی جدول های کوچه می نشستند و فرزندانشان را تماشا می کردند. شاید هم حق داشتند چون هیچ کس اجازه رفتن به جایی را نداشت و فقط تفریحشان همین کوچه بود.
آشپزخانه ما هم پنجره ای دارد که رو به کوچه است و چون در سطح پایین قرار دارد گاهی صحنه هایی خوب یا بد رصد میکنم به ویژه اینکه ظرفشویی رو به همین پنجره هست و در ساعاتی از روز که آشپزی میکنم رفت و آمد افراد را هم نگاه میکنم ….
یک روز در همین روزهای کرونا مرد میانسالی را دیدم که روی موتور نشسته و منتظر است. ایشان را گهگاهی میبینم که گمان میکنم برای فرزندش که در ساختمان روبرویمان است به کوچه ما رفت و آمد میکند. کلاه سبز رنگ بافتنی آن مرد را میدیدم اما آن روز چون در کنار دیوار ساختمان ما روی موتور نشسته بود دیگر نمیتوانستم کل صحنه را ببینم.
ناگهان دیدم که این مرد که ماسک هم بر چهره داشت؛ دارد با تشر زدن صحبت میکند. برایم جلب توجه کرد و روی انگشتان پا ایستادم تا اصل ماجرا بدونم چیه؟ دیدم از موتور پیاده شد و با حالت عصبانیت به آن طرف کوچه می رود و بچه ها که داشتند پای درختان روی زمین به خاک ها دست میزدند از این کار نهی میکرد و آنها را پراکنده کرد. لبخندی همراه تعجب بر لبانم نشست و هر زمان این ماجرا در ذهنم تداعی میشود باز خنده ام میگیرد. اما برام جالب بود که در آن روزهای حساس، این آقا بر خود لازم دانست که بچه ها را بخاطر مسائل بهداشتی از این کار پرهیز دهد.
اما این روزها در همین کوچه در کنج دیوار یکی از ساختمان های 🏨 روبرویی پسران جوانی جمع میشوند و سیگار بر لب می گذارند و البته اگر همین سیگار باشد. روزی دیدم خانم جوانی آمد و دقایقی در یک روز سرد زمستانی روی پا ایستاد و پسری آمد و اینها در کنج همین دیوار نشستند و پسر سیگار کشید و دختر هم …. . بعد ظرف میوه ای هم خانم جوان آورده بود که خوردند و …. ..
هدفم از طرح این خاطرات این بود که کاش همه ما نسبت به مسائل زندگیمان «کلکمْ راعٍ وَ کلکمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ» بودیم. اما متاسفانه مردم جامعه نسبت به حوادث اطرافشان بی تفاوت هستند و حتی گاهی ترس از گفتن دارند چون می ترسند نزاع شود و ….
من خودم بر حسب وظیفه یکبار به مدیر یکی از کانال های شبکه های اجتماعی شهرمان پیام دادم و درخواست کردم از مسئولین نسبت به این اجتماع در کوچه پس کوچه های شهر عکس العمل نشان دهند
اما کاش همه ما مانند این مرد میانسال خاطره ما، در همه مسائل زندگی دغدغه داشتیم.
#برای_طلبه_نوشت