سکوت میوه خرد
سکوت هنگام غم، غرور است
سکوت هنگام خشم، قدرت است
سکوت هنگام تمسخر و تحریک، پیروزی است
سکوت هنگام نصیحت، ادب است
سکوت هنگام طعنه، اعتبار است
سکوت هنگام غم، غرور است
سکوت هنگام خشم، قدرت است
سکوت هنگام تمسخر و تحریک، پیروزی است
سکوت هنگام نصیحت، ادب است
سکوت هنگام طعنه، اعتبار است
چند کاراکتر سمی اختلالات شخصیت
_مسخره کردن
_دست انداختن
_دروغگویی
_لجبازی
_تملق
_کینه توزی
_یک دندنگی
_خودمحوری
_بد باوری
_سوءظن
_دمدمی بودن
_ انتقام جویی
_نیش کلام
_خود خاص پنداری
_بد دهنی
_پنهان کاری
_ترسو بودن
_مرکز توجه بودن
_بی حالی و منفی بودن
«وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَکَبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعِینَ».
با نامت آغاز می¬کنم با نام تو که بخشنده و مهربانی، حمد و سپاس مخصوص ذات توست، ای پرورش¬دهنده عالمیان. تو که رحمانیتت را از هیچ¬کس دریغ نمی¬داری و مقربانت را مخلَص خود می¬گردانی. ای پادشاه هستی می¬خواهم تنها عبد تو باشم اما ملوکان ذهنم بی¬شمارند و مانع استعانتم می¬شوند. معبودم! می¬خواهم از ره کوتاه و سهل¬الوصول بگذرم تا به تو برسم اما بیراهه¬ها فراوانند و دل¬فریب ….
ای یکتای بی¬همتا! خود را «لم¬یلد و لم¬یولد» خواندی اما مال و فرزندانمان را زینت حیات دانستی و بازدارنده از یادت. ای سبحان! در مقابلت قامت خم می¬کنم اما دل هنوز خم نشده و سر¬سپرده بزرگی امیال …
ای بلند مرتبه! سر بر آستانت می¬نهم اما گویی این افتادگی از عظمتت نمی¬باشد بلکه از منیت¬های خود به ستوه آمده¬ام که دیگر قدرت برخاستنم نیست. ای توّاب! چون دست پرورندگی¬¬ات را هیچ¬گاه از کسی دریغ نمی¬داری این بار نیز دستم را در واپسین لحظات می¬گیری و از دیو درونم می¬رهانی. به یاریت سرراست می¬کنم و حمدت را می¬گویم و به حق بهترین بنده و پیغامبرت قَسمت می¬دهم که مرا به حال خود وا¬مگذار!
#به_قلم_خودم
رنگ ها را تو به جهان بخشیده ای
گر نبودی تو،
بی گمان سیاه و سفید می ماند
این جهان….!
…آن روز خیلی خسته و کلافه بودم
صبح که از خواب بیدار شدم، انرژی لازم را نداشتم، برای همین، فکر اینکه باید برای تهیه خبر بیرون می-رفتم بیشتر مرا آزار می¬داد.
شتابزده مشغول کارهای خانه شدم، اما حسم برای انجام کارها خوشایند نبود؛ به خاطر کسالت روحی و دغدغههای ذهنی به این مسئله فکر میکردم که چطور می¬توانم امروز کار خبر را بپیچانم؟!!
به هر حال کارهایم را انجام دادم و آماده رفتن به حوزه شدم تا از آنجا به منزل شهید قدرت¬الله یوزباشی برویم. شهید یوزباشی از شهدای دفاع مقدس از اهالی روستای زردوان چهارده (دیباج) از توابع دامغان هست که در سن بیست سالگی در مریوان، منطقه عملیاتی والفجر 9 بر اثر انفجار مین به شهادت رسید.
با جمعی از طلاب و اساتید حوزه، ساعت نه و نیم در محفلی صمیمی و دوستانه در منزل شهید گرد آمدیم. علاوه بر مادر شهید، خواهران شهید هم در این جمع حضور داشتند. منزل شهید با تصاویر شهید بر جای جای دیوارهای خانه تزیین شده بود و نور آفتاب هم به داخل گلخانه خودنمایی میکرد، من تابش خورشید در گلخانه را بینهایت دوست دارم و انرژی خاصی به من میدهد اما این صحنه هم نمی توانست مرا از دغدغه های ذهنی راحت کند؛ هرچند در ظاهر در جمع با لبخند بودم و تصاویری جهت مستندسازی خبر تهیه کردم.
پس از دیداری که در این جمع با خانواده شهید داشتیم و خاطراتی که مادر شهید و خواهرانش برایمان گفتند و تصاویری را از شهیدشان از آلبوم خاطراتشان نشان دادند، در پایان همه گرد مادر شهید جمع شده بودند و به قول معروف التماس دعا داشتند. مادر شهید یوزباشی با قامتی میانه و گونه های نسبتا سرخ و چادر رنگی که بر کمر بسته بود با لبخندی بر لب به صحبت های اطرافیان گوش می داد و با اینکه سن و سالی ازش گذشته بود هیچ گونه رخوت در نگاهش دیده نمی شد.
من تنها نظارهگر این صحنه بودم و دلم میخواست هر چه زودتر کار خبر را انجام دهم و به خانه برگردم که ناگهان دیدم مادر شهید بیآنکه به او چیزی بگویم، از افرادی که دورش جمع بودند رو به سوی من کرد و روی گشاده گفت: ناراحت چیزی نباش، به خدا توکل کن. به خدا بسپار همه چیز درست میشه و…
من مات و مبهوت به چهره دوست داشتنی مادر شهید نگاه میکردم به حرفهای ایشان گوش میدادم اما با خودم فکر میکردم چقدر حرفهایش پاسخ دغدغههای ذهن من هست!!! من بیآنکه مانند بقیه از مادر شهید حرز یا دعایی را طلب کنم خودش برایم نسخهای پیچید که دوای تمام دردهایم بود….
از آنجا که بیرون آمدم با خودم میگفتم انگار کسی به او گفته است که مشکل من چیست!؟ اصلا او از کجا از بحران دلم خبر داشت و هنوز که هنوز است این برایم علامت سوال است.!؟
اینجاست که شعر صابرخراسانی را زمزمه میکنم:
مردم کشورم بزرگوارن
هوای مادر شهیدا رو دارن
مردم ما همه با اصل و ریشن
به پای مادر شهیدا پا می شن
همه دست مادرا رو خصوصا
دست مادر شهیدا رو می¬بوسن
کار تو بیش از اینها تحسین داره
هزار تا سیمرغ بلورین داره
نیره رضایی
#داستان_واقعی